پرنسس خونمون محیا پرنسس خونمون محیا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

Thanks God for my life

سرگرمی وبلاگی

ب دعوت  مامان میم مثل محیا  البته با کمی تاخیر : اگه روزی از هفته بودم : شنبه اگه عدد بودم : 6 اگه نوشیدنی بودم : آب پرتقال اگه ثواب بودم : انفاق اگه درخت بودم : بید مجنون اگه میوه بودم : گیلاس قرمز اگه گل بودم : یاس اگه آب و هوا بودم : بارونی اگه رنگ بودم : بنفش اگه پرنده بودم : پرستو اگه صدا بودم : صدای آب     اگه فعل بودم : دوست داشتن اگه ساز بودم : گیتار ا گه بخشی از طبیعت بودم : دریا اگه یه حس بودم: حس مادرانه ولی این حس رو که هستم. کاس حس خوشحالی هم باشم   ...
29 تير 1392

مسابقه وبلاگی

مامان محیای میم مثل محیا " منو ب یه مسابقه دعوت کرده.منم با کمال میل ب سوالاتش جواب میدم: البته بعد از ده سال!!!!!!!!!!!   برای مشاهده ی جوابها به ادامه ی مطلب مراجعه کنید     ١ - بزرگترین ترس زندگی شما؟ زمانی محیا ب من نیاز داشته باشه و من نباشم   ٢-اگه ٢٤  ساعت نامریی بشی چکار میکردی؟ اکه بتونم میرم جاهایی که ندیدم رو میبینم مثل برج ایفل! البته اگه بشه پرواز کرد   ٣ -اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن یه آرزوی ٥ الی ١٢ حرفی شمارو داشته باشه اون آرزو چی ه؟ظهور امام زمان . میتونه ؟؟؟؟؟اگه نمیتونه عاقبت به خیری و خوشحالی خودمون وکسایی که ...
29 تير 1392

خدایا شکرت

عسلم خدا رو شکر که حال نسبی ات خوب شده و دوره ی نقاهت سرماخوردگی رو طی میکنی و و خدا رو شاکرم  که  بعد از چند روز بی حالی وگریه ات دوباره شادی ولبخنده ات رو دیدیم  . داروهات رو مرتب بهت میدم که خوب خوب شی عزیزم . راستی کلاه نو مبارک عروسک الان اشکال نداره ولی وقتی بزرگ شدی دیگه نذار کسی مثل ما سرت کلاه بذاره ! ...
27 تير 1392

گریه ی مامانی

دخترم جمعه بعد دو روز درمان خانگی دیدیم ناآرومی میکنی پس از تحقیقات وپرسش برای دکتر خوب بردیمت پیش دکتر توکلی فر متخصص کودکان  ...که انصافا داروهاش باعث شد فرداش حالت خیلی بهتر شه.الانم خدا رو شکر حالت خوبه فقط کمی سرفه داری که به امید خدا رفع میشه. ولی وای خدای من...! اونجا یه بچه ی ده ماهه که سرماخورده بود آورده بودند اسمش ریحانه بود طفلی 6کیلو وزن داشت و نمیتونست هنوز گردنش رو نگه داره و دست وپاشو خوب حرکت بده مامانش میگفت 4 روزه بود که زردی گرفته و دیر بردنش دکتر و ... حالا هم برای درمانش ده میلیونی خرج کردن و تازه میتونه کمی دست وپاشو حرکت بده توسالن انتظار که بودیم دیدم بچه داره سینه ی مامانشو میمکه ولی گری...
24 تير 1392

صحنه ی غیرمنتظره

سعی میکنم این روزها بیشتر بخوابونمت یا کاری کنم که زیاد ورجه وورجه نکنی تا بدنت انرژی شو برای مبارزه با ویروس سرماخوردگی رو داشته باشه واسه همین گذاشتمت توی کری یر که تکون نخوری و آروم  از شبکه پویا کارتون نگاه کنی و خودمم رفتم به کارهام برسم    ولی وقتی اومدم بهت سر بزنم با صحنه ی غیر منتظره روبه رو شدم... نمیدونم کی سر خورده بودی و افتاده بودی که صداتم در نیومده بود وگریه هم نکردی و ترجیح دادی با خونسردی تمام  تماشای  کارتون رو روی زمین ادامه بدی .قربونت برم سوسول بازی در نمیاری مامان. یکم بهت خندیدم وقربون صدقه ات رفتم و دوباره برگشتم سراغ کارم که دوباره چند لحظه بعد اومدنی...
24 تير 1392

یک شبه سخت

دیشب میشه گفت تا صبح نخوابیدم آخه شدیدا سرماخوردی کوچولوی من. تب داشتی وعطسه وسرفه ... شیر هم که به زور میخوری فکر کنم چون گلوت درد میکنه نمیتونی خوب بمکی و مجبورم با قطره چکان بهت شیر بدم آخه قربونت برم شیشه شیر هم که بلد نشدی بخوری!!! خلاصه تا سحری که پنج بار بیدار شدی وگریه کردی بعد هم که پاشدم سحری بابات رو بدم خوشحال بودم که تا صبح میخوابم ولی مگه گذاشتی ...یه نیم ساعتی بابایی توی بغلش خوابوندتت ولی دوباره گریه میکردی . تا اینکه ٧ صبح کمی بهت استامینوفن دادم که یکی دوساعتی بدنت اروم آستراحت کنه و نیرو بگیری. ببین اینجا وقتی سردت بود یه روسرس نخی بهت بستم که عرق کنی و سرما از تنت بیرون بیاد.همین جور شیر که خوردی روی زمی...
24 تير 1392

با ورود رمضان بهشت در خانه ی ما!

    امروز چهارشنبه اولین روز مهمانی خداست ومن بیشتر از پیش از خدا به خاطر نعمتهایی که به ما داده سپاسگذارم وامسال خوشحالم که در این مهمانی تو در کنارمی عزیز مامان .اولین رمضانت پر خیر وبرکت عزیزم یه هفته ای میشد که بابات به خاطر همایش بین الملی( جذب سرمایه گذار )سرش خیلی شلوغ بود وشب ها هم خیلی دیر می اومد خونه تا اینکه یکشنبه  این همایش سه روزه ای  تموم شد و شب حدود ساعت ٩ دیدم باباعلیرضا با یه دسته گل خیلی خوشگل اومد خونه و با عجله دسته گل رو داد بهمون و رفت... گفت هنوز مهمونهای خارجی شون نرفتن و باید اونجا باشه. بعدش یه ساعت دیگه دوباره با دست  گل بزرگتر برگشت ...   فردا شب...
23 تير 1392

اولین کوتاه شدن موهای دخملی

موهات خیلی خوشگل وبلند شده بود مخصوصا وقتی تمیز بود واز حموم میومدی قشنگ ااز پشت میریخت گردنت(فیلمش توی حمام موجوده!) خداییش مثل عروسک ها میشدی  مثل عکس زیز... ولی اول صبح بد جور به هم میریخت . بیشتر واسه اینکه تو این تابستون اذیت نشی یه ذره مامانی خودش توی حموم کوتاهش کرد .   قبل از کوتاهی مو : محیا : مامی میخوای موهامو کوتاه کنی؟    وای من میترسم !   باشه حالا که میگی خوشگل میشم اشکال نداره   بعد از کوتاهی مو:   آره مامانی حق با تو بود قشنگ شد.   با اینکه اینجا موهات کوتاه شده ولی ببین اگه  اول صبحی شونه نز...
23 تير 1392

همه چی خوردنینگا!!!

هرچی دستت میاد اول باید مزه اش کنی ... ...مخصوصا این گربه پلاستیکی رو که نگو ... دم اش را تا خر خره میبری تو دهنت و بعد بالا میاری!!!! همه چی و میبری دهنت ویه کم کارم سخت شده میگی نه ؟ نگاه کن .                                                                       &n...
20 تير 1392

یشرفت برای چرخش

راحت میتونی چهار دست وپا وایستی و کم کم  قشنگ غلت میخوری .اما اصلا حرکتی به جلو نمیکنی   فقط  همونجا میمونی و پاهاتو میکوبی زمین . تا اینکه  خسته میشی و مثل یه دختر نازنازی سرت رو میذاری زمین واستراحت میکنی و دوباره ... بعضی وقتها هم تلاش میکنی که برگردی به پشت اما یادت میره چطوری؟ و اینجاست که داد وبیداد راه میندازی  راستی میدونی منو چی صدا میکنی؟     ایی به بابات هم میگی      قغی! عزیزم فکرنمیکنی کلمه ی ماما و باباا راحت تر ازاینهاست؟؟؟ ای جونم .فدای اون لبخند ملیحت بشم عروسک  نازنازی م...
20 تير 1392